طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

30 هفته

سلام مهمون دلم ماهي كوچولوي رقصانه من   واي كه تو تكون مي خوري شنا مي كني و من عشق مي كنم ... اين روزها وقتي باهات حرف ميزنم و صدات ميكنم بهم جواب ميدي و از اينور مي پري اونور انگار دوست داري باهات بازي كنم فكر كنم دنيا كه بيايي با هم كلي بازي هاي قشنگ قشنگ كنيم  البته بابا حميدت هم باهات پلنگ بازي ميكنه كنه ديگه فكر كنم خدا بخواد يه2 ماه ديگه چشماي قشنگتو به روي دنيا باز كني و زندگيمونو از اينم شاد تر كني موچولوي من توي اين 30 هفته ديگه حسابي بزرگ شدي يه عكس هم از تو دلي خودت برات ميزارم كه ببيني چقدر بودي توي دلم عزيزم .     الان از لحاظ بارداري اين شكلي هستي عزيزم : ...
29 مهر 1392

شبانه

سلام وروجک موچولو فقط دلم می خواد ساعت این پست رو نگاه کنی ببینی ساعت چنده !!! امشب اصلا نمی زاری بخوابم اونقدر تکون می خوری که راستش کمی هم نگران شدم نمی دونم چرا ... بابایی ات کلی نازمون کرد که خوابمون ببره ولی نشد کمی هم گشنه بودم اومدم شروع کردم به درست کردن غذا گفتم شاید گشنه شدی اینجوری می کنی این وقت شبی اونم شوید پلو با ماهیچه !!!!!!!!!!!!!!!!! بعدش هم دوتایی با هم خوردیم فینگیلی من ... بعدم گفتم یه پست یادگاری از امشب بزارم برات هنوزم که هنوزه داری وول می خوری نمی دونم داری چه می کنی ولی بهت خوش بگذره عزیزم ... ...
27 مهر 1392

كودكم

عاقبت دريك شب ازشبهاي دور           كودك  من پا به دنيا مينهد آن زمان بر من خداي مهربان              نام  شور انگيز مادر مينهد ان زمان طفل قشنگم بي خيال               درميان بسترش خوابيده است بوي اوچون عطر پاك ياس ها              در مشام جان من پيچيده است   آن زمان ديگروجودم مو به مو           بسته با هستي ...
21 مهر 1392

یادی از روزهای 2 نفری و فیلم عروسی - 29 هفته و 2روز

سلام پسر کوچولی من  هدیه خوشگلم فرشته آرامش من که اومدی و همه چی با وجودت تغییر کرده امروز دل مامانت یه طوری شده خودمم نمی دونم چطوری اما انگار گرفته باشه نه از نوع غصه از نوع یادی از گذشته ها - دیروز خاله تهمینه اینا از شمال اومده بودن یه هويي گفت بریم البوم عروسی تو بیاریم ببینیم وقتی عکس هاي  خودمو باباحمیدتو دیدم دلم یه جوری شد حس کردم خیلی جوون بودم براي ٥ سال پیش بود كه باهم پيوند ازدواج بستيم سختي هاي زيادي سپري شد و هه اينا يه هو مثه فيلم اومد جلو چشمم رد شد اين وسط هی خاله تهمینه می گفت بابا اصلا تغییر نکردین ولی من یه حسی توم میگفت خیلی تعییرات زیادی کردیم شايدم بحث اصلا تغيير كردن نبود و يه حس كاتوره اي شديد...
18 مهر 1392

پیک نیک بهشت مادران با خاله های نی نی سایتی

خوب می خوام از خاطره خوب امروز با هات بگم که با چند تا از خاله های نی نی سایتی که مثل من توی دلشون نی نی دارن و تقریبا همه نی نی ها هم هفته هستیم و با هم قرار گذاشتیم بریم پیک نیک بهشت مادران تا هم از نزدیک با هم اشنا بشیم هم روزی رو خوش بگذرونیم دور هم ... یکی از خاله ها اومد دنبال من و چند تای دیگه و رفتیم هر کی خوراکی و نهار برداشته بود و مامان شیطونت هم امروز شرکت رو پیچوند و با خیلا تخت نرفت سرکار که بره خوش بگذرونه !!! خلاصه همه جمع شدیم که 8 نفر بودیم و رفتیم یه جای سایه پیدا کردیم و پهن کردیم نشستیم .جونم برات بگه که کلی خوردیم و خوش گذشت و خندیدیم و عکس گرفتیم ... اینم از یه روز خوب که به واسطه وجود تو من کلی دوست قلنبه جدید...
14 مهر 1392

شمار5 مسافرت - همدان - سيسموني پارت 2

سلام نور كوچولو موچولو مي خوام امروز از مسافرت به همدان برات بگم روز چهارشنبه بعدظهر همسري زنگ زد كه بريم همدان منم شاد و خوشحال و استقبلال كنان يه ساعت مرخصي گرفتم و رفتيم خونه و از اونجايي كه همسري خيلي خسته بود گفتيم چه كنيم با اتوبوس بريم البته با اتوبوس خيلي هم راحت و مسير كوتاهه خلاصه يه كيف دستي كوچيك برداشتيم از اونجايي  وقتي ميريم خونه ماماني  مرضيه همه چي به راهه و هييچي لازم نيست ببريم راحت بار سبكي برداشتم و رفتيم از اونطرف بابادي سيسمالابي *** هم ‌اومد دنبالمون و ما رو برد خونه و يه شام خوشمزه به به خورديم و منفجر شديم و خدايا فقط تو ميدوني كه من چقدر اينبار خوشحال بودم به عنوان دختري و زني و مادري كه تو دعاش...
14 مهر 1392

شماره 3 مسافرت - سفر به همدان - سيسموني پارت 1

سلام فرشته كوچولوي طلايي من مي خوام از مسافرت تعطيلات تابستوني برات بگم كه اگه هر جاي ديگه اي مي رفتم اينقدره آرامش نداشت كه خونه ماماني مرضيه و بابادي حسن داشت روز يكشنبه باباجونت برامون بليط گرفته بود و ساعت 7.5 صبح كلي برامون خوراكي گذاشت و با اتوبوس ما رو راهي كرد همدان خوب بنا بر دلايلي من و تو جوجه تنهايي مي ريم همدان مسافرت ... ! خلاصه اتوبوس خيلي خوب بود و ما خيلي زود رسيديم خونه اينكه مي خوام چند روزي اينجا بمونم خيلي لذت بخشه هيچ جا خونه مامان باباي آدم نمي شه خدا همه مامان باباها رو حفظ كنه ايشالله مامان باباي مهربون منم حفظ كنه الهي آمين خلاصه برات بگم هر روز بهتر از ديروز سپري شد . دايي موري ...
14 مهر 1392

دل نوشته اي با كودكم - 28 هفته و 4 روز

گوشه دلم ،  ناردونه كوچولو يه كمي مي خوام برات بنويسم نمي دونم دلم گرفته شايد... مامانت يه هو گاهي دلش ميگيره و غم مياد به دلش تو ببخش ... روزي كه اومدي توي دلم از خداي بزرگ خواستم خيلي كمك كنه اخه من توي اين شهر خيلي تنها هستم ماماني ات خيلي ازم دوره دلي  البته مهربان همسري هميشه در كنارمه اما از خدا خواستم كه يه كاري كنه من توي اين دوران اذيت نشم و ناتوان نشم خواستم كمك ام كنه قوي باشم وهمين طورم شد دوران خوبي داشتم سختي نبود و خيلي از مشكلاتي كه مامانهاي ديگه دارن من نداشتم اما اين روزها يه خاطر شكم بزرگم يه كارهايي رو نمي تونم انجام بدم اون وقت خيلي دلم ميگيره نمي دونم شايد به خاطر اينم هست كه مامانت هميشه آدم مستقلي...
14 مهر 1392

سيسموني پارت 2

سلام پسر عزيز تر جونم ، توي اين قسمت مي خوام بقيه وسايلتو كه ماماني مرضيه و بابادي حسن برات خريدن برات بزارم كه خيلي خيلي نازنازي هستن و يه روزي كه بزرگ شدي نگاه كني كلي لذت ببري ....   ...
13 مهر 1392

خرید ساک حمل نی نی

سلام جوجو کوچولوی من و باباجونت بعد از تحقیق های فراوان و منصرف شدن از خرید کریر به خاطر شیب زیاد و عدم امنیتی که داره با همسری تصمیم گرفتیم که ساک حمل بگیریم برای طاها کوچولو تا راحت توش دراز بکشه و کمرش خم نشه فدات شم اینقدر دوست داشتنی و عزیزی که هر چی می خوایم برات بگیریم فکر می کنیم بهترین باشه و تو راحت باشی عزیزم این شد که این ساک حمل رو التبه بیشتر به پیشنهاد همسری برات خریدیم البته کمی شکار لحظه ها بود چون فکرشم نمی کردیم همچین چیزی پیدا کنیم  !!!! ولی خوب خوب از آب دراومد و چیز راحتی هم هست مبارکت باشه نخود کوچولوی من اینم عکسش برات میزارم تا بعدا ببینی چقدر کوچولو بودی توی چی جات میدادیم عزیزم : ...
10 مهر 1392